-
خونه
شنبه 18 آذرماه سال 1391 10:50
خسته شدم از دانشگاه و خوابگاه! کاش این یک سال لعنتی تموم می شد! هرچی می گذره می فهمم چقدر خونوادم و خونمو دوس دارم!
-
آخرالزمان
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 19:38
فک کنم آخرالزمان شده آخه امروز تو دانشگاه چندتا پسر خوابگاه پیاده شدند همه کیف دستشون بووود
-
درسته ...
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 22:03
درسته ته ته قلبم ناراحتم ازکسایی که منودوست خودشون می دونستند و حالا نمی دونند ولی الان به این نتیجه رسیدم که مهم این که اونا تا ابدجز دوستات هستند! مخاطب خاص نوشت: می دونم خیلی وقته به وبلاگم سر نمی زنی اما من مینویسم! وقتی که گفتم می تونیم کتاب و جزوه های مشترک رو می تونیم شیر(share) کنیم اونروزا هم اتاقی بودیم. مهم...
-
دلم گرفته
شنبه 11 آذرماه سال 1391 23:07
زینب عزیزم مرسی از اینکه گفتی چرا نیستم؟ جوابش اینکه حوصلشو نداشتم! ا اینروزا دلم بد فرم گرفته! باور نمی کردم که یه روز برسه که کسی که تعریفشو می کردم بلاکم کنه! فیسبوکو نمی گم، کلن بلاکم کرده! فرض کن!!!! اون مسیجش خوردم کرد! قلبم ناراحته! کسی که دو سال با خندش، خندیدم و با نگرانیش در مورد زینب نگران شدم حالا رفت!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 21:12
بیچاره بابابزرگم که تنها شد! هنوز هم باورش برام سخته. واقعاً رفت؟
-
سلام
شنبه 29 مهرماه سال 1391 12:56
این عکس دو روزگی پسر خواهرمه و الان هم 5 روزشه. 24 ساعتی می شه ندیدمش! دلم براش یه ذره شده! حس خوبی وقتی یکی صدات بزنه خاله!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 17:02
خدایا نفس کم آورده ام من بدی کردم تو ببخش و هوا را از من نگیر
-
شده میون جمع باشی و احساس تنهایی کنی؟
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 23:00
این عکس حرف دل من رو تو این روزا می زنی که تو یه جمعی و باهاشون می گی و می خندی و همراهی می کنی اما این چیزی نیست که دلت می خواد! یه جوارایی می خوای ....! بیخیال
-
من
جمعه 21 مهرماه سال 1391 00:21
سلام اینو یه جا دیدم خوشم اومد گفتم برا شماها هم بذارم! من میتوانم خوب , بد , خائن , وفادار , فرشتہ خو یا شیطان صفت باشم..من میتوانم تو را دوست داشتہ باشم یا از تو متنفر باشم..من میتوانم سکوت کنم , نادان و یا دانا باشم , چرا کہ من یک انسانم , و اینہا صفات انسانے است , و تو هم بہ یاد داشتہ باش من نباید چیزے باشم کہ تو...
-
قبرستان
شنبه 15 مهرماه سال 1391 23:50
می گفت بعضی وقتا که می خوایم قرار بذاریم می ریم قبرستون سر خاک عمم! هم اسم خودمه! گفتم کسی نیست؟ گفت: وسط هفته ها پرنده هم پر نمی ذاره!!! خوب انگار اوضاع وبلاگ من از قبرستون بدتره!!!! شاید چند تا قبر توش بکارم هر از گاهی همناماشون یه قراری بذارند اینجا! باز هم خستگی و تنهایی نمی دونم کجام؟ علت کارام؟ هدفم از زندگی؟...
-
میلاد مبارک
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 16:32
گنبد رضا غرق نور است و طلا گنبد زرد رضا بوی گل، بوی گلاب می رسد از همه جا مثل یک خورشید است می درخشد از دور شده از این خورشید شهر مشهد پر نور چشمها خیره به او قلبها غرق دعاست بر لب پیر و جوان یا رضا یا رضاست ای خدا کاش که من یک کبوتر بودم روی این گنبد زرد شاد می آسودم می زدم بال و پری دور تا دور حرم از دلم پر می زد...
-
پایتخت دانشگاه
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 23:51
بدجور دلم هواشو کرده بار اول تو ضیافت اندیشه دیدم نوشته بود اینجا مسجد پایتخت دانشگاه به دلم نشست اونروزا از خودم می پرسیدم آیا با انتقالیم موافقت می شه؟ اگه بشه اینجا مصلی دانشگاه اصفهان می شه پایتخت دانشگاه من!!! چه خوش گذشت اعتکاف ماه رمضون!! شب 23... کمتر یه ماه مشخص شد که با انتقالیم موافقت شده. حالا 2 سال گذشته؟...
-
تو را
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 01:55
نمی دونم چرا یهو یاد این شعر افتادم Je t’aime pour toutes les femmes que je n’ai pas connues Je t’aime pour tous les temps oů je n’ai pas vécu Pour l’odeur du grand large et l’odeur du pain chaud Pour la neige qui fond pour les premičres fleurs Pour les animaux purs que l’homme n’effraie pas Je t’aime pour aimer Je...
-
مشهد
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 04:46
دلم بدجور تنگه و هوای مشهد کرده. ی قسمت می شه؟ بیشتر از این نمی تونم تحمل کنم. مخصوصاً که این شبا مدام مشهدو میذاره عاشق فراز 47 جوشن کبیرم یَا نُورَ النُّورِ یَا مُنَوِّرَ النُّورِ یَا خَالِقَ النُّورِ یَا مُدَبِّرَ النُّورِ یَا مُقَدِّرَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا قَبْلَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا بَعْدَ...
-
التماس دعا
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 21:36
شب ضربت امام علی و شب قدر ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید این چند شب 19 21 23 التماس دعا
-
میلاد
شنبه 14 مردادماه سال 1391 01:46
امام دوم میلادت مبارک!!! نیمه رمضان مبارک نیمه ماه رمضونم رسید. اون نصفشو حسابی استفاده کنید.
-
ماه رمضون
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 05:04
8 روز از ماه رمضون به سرعت نور گذشت. آدم وقتی مشغوله اصلاً بلندی روز رو احساس نمی کنه و من این مشغولی رو مدیون طرح ولایتم. تا حالا که خیلی چیزا یاد گرفتم. به قسمتشم در مورد آقا. یه سوال. فک می کنید وضع زندگی آقا از نظر مادی چطوره؟
-
تولدم مبارک
شنبه 31 تیرماه سال 1391 01:16
21 سال گذشت.باورم نمیشه!!!من یک ساعت از 22 سالگیمو رد کردم؟؟؟؟!!!من امسال کنکور ارشد میدم؟یعنی اینقدر بزرگ شدم.چطوری گذشت؟چه زود گذشت.
-
من برگشتم
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 14:46
حیف که وبلاگ قبلیمو غصب کردند وگر نه همونجا می نوشتم.اینججا رو هم خیلی قبل تر از اینکه اون وبلاگ رو حذف کنم زدم ولی واسه خودم می نوشتم ولی الان برگشتم.آدمی که چند ساله وبلاگ نویسی می کنه نمی تونه بیخیالش بشه حتی به بهانه ی کنکور ارشد.
-
اعتکاف
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 19:47
اونروزی که رفتم ثبت نام کردم برا اعتکاف چه ذوقی داشتم فک می کردم حداقل اگه نشد برم مشهد می تونم برم اعتکاف!!!پشیمون شدم از اینکه مشهد نرفتم به بابایی گفتم ، واسه منم بلیت(بلیط؟) گرفتند!!!از مشهد اومده و نیمده سرما خوردم!بیخیالش شدم!!!مهمش نگرفتم!!!تا جمعه که از خابگاه رفتم خونه!!!اول رفتم دکتر بعد رفتم خونه!!حال...
-
به نام خدا
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 20:14
سلام.پست اول رو با نام خدا شروع می کنیم.امیدوارم این یکی وبلاگ قبرستون نشه.امتحانا نزدیکه و من تازه پریروز از مشهد رسیدم.بعدشم که این سرماخوردگی حالمو گرفت.امیدوارم زودتر حالم خوب بشه. این مشهدم با بقیه مشهدام فرق می کرد اولین مشهد فامیلی بود.هم خوبی داشت هم بدی.ولی خوش گذشت.