پایتخت دانشگاه

بدجور دلم هواشو کرده

بار اول تو ضیافت اندیشه دیدم نوشته بود

اینجا مسجد پایتخت دانشگاه

به دلم نشست

اونروزا از خودم می پرسیدم آیا با انتقالیم موافقت می شه؟ اگه بشه اینجا مصلی دانشگاه اصفهان می شه پایتخت دانشگاه من!!!

چه خوش گذشت اعتکاف ماه رمضون!! شب 23...

کمتر یه ماه مشخص شد که با انتقالیم موافقت شده. حالا 2 سال گذشته؟ باید باور کنم؟

نمی دونم آینده در انتظارم قرار چطور سپری می شه

 اما فقط می دونم شاید اعتکاف ماه رجب پارسال یه خاطره ی خوب شد و اعتکاف امسال به خاطر سرماخوردگی که کادوی مشهدم بود یه خاطره ی بد شد. اعتکاف که نبود. یه شب تنهایی تو مسجدشجره بود. یه شب ترس بود و یه نماز با دلی شکسته تو مصلی الغدیر!!! و حالا در میانه ی راه فقط می دونم 1 سال دیگه مهمون این دانشگاه و پایتختش هستم و مدام این سوالو از خودم می پرسم: این راه به کجا ختم خواهد شد؟؟؟

پ.ن: زینب گله تبریک مبارکت باشه

پ.ن: دلم مشهد می خواد. خدا یعنی می شه 7 مهر مشهد باشم. فک کنم 3 ماه شده. دارم از دلتنگی می پکم

پ.ن: انتخاب واحد انجام شد. خوشحالم. شنبه ها کلاس ندارم. این یعنی 3 روز تعطیلی!!!


نظرات 14 + ارسال نظر
پریسا دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ http://elmipsf.blogfa.com

سلام عزیز دلم....چه اسم جالب پایتخت دانشگاه خوشم اومد....
ایشالا که همون 7 مهر بتونی بری پابوس امام رضا..
فدات عزیزم...برم داستانو بخوندم..

پریسا دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ http://elmipsf.blogfa.com

سلام عزیزو خوندم...خوب شد کادو هاشو داد مخصوصا اون کتابه....خوب شد ودرو نشدن نمیدونم فعلا دلم نمیخواس رودرو شن منتظرم ادامشم...

زینب دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:56 ب.ظ

سلام!
ایشالا میای مشهد ... بازم هرچی خیره
مرسی عزیزم!
ایشالا نوبت شما

کتی دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:47 ب.ظ http://marze-gomshode.blogfa.com/

پریسا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ق.ظ http://elmipsf.blogfa.com

سلام عزیز دلم ببخش دیشب و امروز همشو باهم خوندم یه سوال کجا بود که نوبتی میرفتن نماز میخوندن اونجارو میگم که سر سجده خوابش برد کجای حرم بود؟
بعد یه سوال دق الباب یعنی چی؟ولی چه داستان جالبی بوده ها....در مورد گنبد سبز...
اون عکسی هم که گفتی اصن ندیدم کچاس.....
اون یکی رومانتو دیدم اولین پست رو گذاشتی اما دوس ندارم بخونمش قاطی میکنم وقتی تموم شد گل نرگس اونو میخونم تو هم که قرار بقیشو بعدش بزاری
حالا چرا میخوای پسررو یکی دیگه بنویشه البته جالب میشه ها با ظرز تفکر دیگه اما خو....میدونی اونجور که خود آدم مخیواد پیش نمیره ولی خو جالب میشه یه جورایی عکس العملا طبیعی تره از پیش تعیین شده نیست من اینجور فکر میکنم جالب میشه....اما خو سخته نوشتنش نه...
منتظر بقیشم ببینم اون خانومه کیه....یکی از عوامل داشنگاهه؟

پریسا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ق.ظ http://elmipsf.blogfa.com

آها بعد خواهران حراست نمیدونم احمد استاده اونجاس نباید اونجور حرف بزنه؟لابد کنف میشه بعدش....
فکر کنم فهمیدم کجارو میگی یه شبهاتی یادمه.....
نمیدونم تو یکی از نظراتت گفته بودی این عکس چظوره....
در مورد کتاب جدید ایده ی خوبیه جالب میشه...
از این کتاباش دو نویسنده خوندم قشنگ میشن....

پریسا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:56 ب.ظ http://elmipsf.blogfa.com

:)
خوندم
این برادر محمدی رو خوب میای....
نمیدونم میخوای |آخر داستانو چی کار کنی...

پریسا جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ب.ظ http://elmipsf.blogfa.com

قراره عاشق باران بشه؟
به نظرم خونه بهتر تره....بیرون خوب نی خیلی یه اتفاقی میوفته....یا میگیرنشون یا احمدو میکشن یه چیز تو این مایه ها...
خونه دعوت کنه بهتر تره...
حالا دیگه رابطش با احمد خیلیم بد نی باشه اشکال نداره...

پریسا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ق.ظ http://elmipsf.blogfa.com

اه ه ه ه ه ه
زهرا خوشم نمیاد این سامانه عاشق نرگس شده باشه.....حرصم میگیره اصن تیریپش اینجورا نیست...خوشم نمیاد ازش...اون باید فقط یه دوست و مشاور باشه.....
وقتی روحش ماله احمده حالا احمد داداشش اصن باباش اصن هرکیش اصن همزادش.....
نباید باکش دیگه ای بره این خیانته پستیه...این یعنی همه حرفاش چرت یعنی خودشو عشق رو زیر سوال برده....
وقتی روحش ماله اونه دیگه ماله اونه.....
نمیتونه بخیه بزنتش.......
زهرا میخای چی کار کنی؟

پریسا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:54 ب.ظ http://elmipsf.blogfa.com

خو واسم اف بزار هنو حوصله ندارم وبمو سر و سامون بدم
نمیدونم زهرا
نه نباید عاشق بشه
دوس ندارم اینجوری
اه
اه
اه
اه
فقط میتونم بگم اه
میرم بقیشو بخونم الان اونجاییم که از باباشو اینا گفت که تو پارک همو میبینن و اینا....

پریسا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:05 ب.ظ http://elmipsf.blogfa.com

خوب خوندم
منتظرم..........
ناهارم که دعوتش کرد
بارانم میره ناهار؟
ای خــــــــــــــــدا

پریسا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ب.ظ http://elmipsf.blogfa.com

ادامه داستانو کی میزاری؟
امیدوارم اونجوری نشه که فکر میکنم......
ولی فکر کنم تو میخوای اونحوری تمومش کنی....
حالا منتظرم....

طیبه جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ http://http://sherokudaki.blogfa.com/

هیچ پایتخت دانشگاهی به پایتخت دانشگاه ما نمی رسه!

مسجد زیبای دانشگاه تهران را عشق است و ستون ستون آیه هایی که از عرش به فرش تابیده اند...

ما رو دعا... (گل)

طیبه شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:26 ق.ظ

سلام مجدد
من دانشگاه اصفهانی نیستم خواهرگلم. من دانشگاه تهرانی بودم... اما خواهرم دانشگاه اصفهانیه! (:

نه من منظور بدی نداشتم فقط خواستم یکم پز مسجد دانشگاهمونو بدم چون عاشق ستون هاشم. می دونی طراحی خیلی زیبایی داره. ستون هایی سبز که روشون آیه نوشته شده و از زمین بصورت مورب به سمت بالا ادامه داره و آخرش هم توی سقف گم می شه انگار که اشعه های نورانی خورشیدند که از روزنه های سقف به درون تابیدن...
و البته گلدسته هایی که یه روز با شر بازی رفتیم ازشون بالا...

حالا دوستیم... پس ما رو دعا لطفا...
(گل)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد